دلتنگی های شاه احساسات

ساخت وبلاگ

سلام دوستان و همراهان عزیز... برای خواندن این پست به ادامه مطلب بروید... .. ..‌. .... دلتنگی های شاه احساسات...
ما را در سایت دلتنگی های شاه احساسات دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4gharibe64smsa بازدید : 38 تاريخ : يکشنبه 27 اسفند 1402 ساعت: 19:23

چهار سال پیش کرونا تابوتی شدکه اکثرمان سنگینی‌اش را بر گُرده‌هامان حس کردیم...احساسِ احتمال مُردن و درک تراکم مرگچیزی بود که جان‌ها را بیش از خود بیماری اسیر کرد...دل‌بستن به گرم‌شدن هوا،نان‌پختن،رقصیدن،آنلاین‌زیستن و تلاش برای تطهیر؛هر چه که ویروس بر آن جا خوش می‌کردما را متلاشی کرد بیش‌تر تا آن‌که زنده‌مان نگه دارد...روزی که رسمن نفوذ کرونا بعد مدت‌ها پنهان‌کاری اعلام شد؛الکل ورد اول زبان‌ها شد...ماسک،دست‌کش،بخور،جوشش ویتامین‌ها در آبو تجهیز تن برای نبرد تن‌به‌تن...کسی از رفته‌‌گان نمی‌پرسید...همه پی آنانی بودند که آنتی‌بادی داشتند...دوست عزیزی که در بهشت‌زهرا کار اداری می‌کند برایم تعریف می‌کرد؛از جوانی که کرونا کشته‌بودشو تنش مملو از تتوهای نام یاران و دوستان‌اش بودو هیچ‌کس برای تحویل پیکرش نبود؛یاران پراکنده شدند ناگهان...وقتی برای نخستین‌بار دچارش شدم فهمیدم چه می‌کند با روح...احساس گناه داشتم و فقط کتاب‌های کودک می‌خواندم...مصور و کوتاه...کرونا سفید بود و مرگ سفید بی‌رحم‌ترین مرگ‌هاست...ریه‌های سفید و الکل‌های بی‌رنگ و حجم عظیم پلاستیک...بی‌تردید ما بعد کرونا انسان‌های دیگری شدیمو انگار سه سال مرض کشنده‌ی چینی‌الاصل از بیخ‌و‌بن ما را دگرگون کرد.‌..ما غمگین‌تر شدیم شاید...هزاران‌نفر حتا بعد فروکش‌کردن مرض باز در خانه‌ها ماندندو حتا وقتی بی‌فایده‌گی گندزدایی سطوح ثابت شد باز هم آن را ادامه دادیم...کرونا روح را هدف قرار داد...ما به مُرده‌گان عادت کردیم و گودال‌هایی که پر می‌شدند...بسیاری عزیزان‌شان را در کم‌تر از چند روز از دست دادندو بسیاری دیگر توانستند به پول برسند از تجارت دارو و الکل و دروغ...فردیت در ناخرسندانه‌ترین حالتش بروز کرد...نبوسید،در آغوش نکشید،نبویید و از دلتنگی های شاه احساسات...
ما را در سایت دلتنگی های شاه احساسات دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4gharibe64smsa بازدید : 22 تاريخ : دوشنبه 14 اسفند 1402 ساعت: 20:02

زمستون‌های قدیم به‌قدری برف سنگین و زیاد می‌اومد؛که گاهی وقتی می‌خواستم برم مدرسهچکمه‌های تا زیر زانوم هم جوابگو نبود...برف اون‌قدر بارها و بارها در زمستون می‌بارید؛که کاملا یک امر عادی تلقی می‌شدو محال بود اداره‌ی آموزش‌ و پرورش به‌خاطر بارش برف،مگر در شرایط بسیار بسیار بد،مدارس رو تعطیل کنه...توی زمستون گاهی صبح‌های خیلی زود،با صدای قدم‌های برادرهام روی پشت‌بومو بعدم پاروکردن برف‌ها بیدارو بعد از خوردن صبحانه راهی مدرسه می‌شدم...خونه‌ی ما توی خیابون لاله ششم بودو با محمد و هادی و فیروز و علی و سروش که هم‌شاگردی بودم،پنج‌نفری راهی مدرسه‌ی شهید غفاری،توی خیابون دوازهم،می‌شدیم...تمام مسیر حواس‌مون رو باید جمع می‌کردیم که زمین نخوریمو با خنده و گاهی ترس و دلواپسی از سکوت حاکم در خیابان‌هابه سبب ریزش برف،بالاخره به مدرسه می‌رسیدیمو اگه مدیر،آقای بهاروند،دلش به حال بچه‌ها می‌سوخت،مراسم صبحگاه در راهروی عریض‌وطویل مدرسه برگزار می‌شد؛اگرم با دنده‌ی چپ از خواب بیدار شده بودو طبق‌معمول روی سگش بالا بودکه باید توی همون سرما و برف حیاط بزرگ مدرسه،به صف می‌ایستادیم تا مراسم صبحگاه اجرا بشهو بعد بریم سرکلاس‌هامون...خوب یادمه حتی وقتی زنگ آخر می‌خورد و برمی‌گشتیم خونه،هوا هنوز برفی بود و بارش ادامه داشتو مرد‌های هر خونه‌ای از پشت‌بوم منزل‌شون،پاروپارو برف به حیاط یا خیابون‌ها می‌‌ریختن...اما این‌روزها وضعیت خیلی فرق کرده...!!!به‌خاطر یه‌ذره برف،مردم ذوق‌زده می‌شن..!!مدارس،کلاس‌ها رو به صورت مجازی برگزار می‌کنهو تقریبا نیمه‌تعطیل می‌شن؛در حالی‌که روی هیچ پشت‌بومی کسی در حال پاروکردن برف نیست!!!این روزها هیچ شباهتی به گذشته نداره،همه‌چیز نمایشی شده،حتی عکس‌هایی که با فیگورهای عجیب آدم‌ها در دلتنگی های شاه احساسات...
ما را در سایت دلتنگی های شاه احساسات دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4gharibe64smsa بازدید : 23 تاريخ : دوشنبه 14 اسفند 1402 ساعت: 20:02

می‌دانی تاریخ امروز را؟امروز ۱۱ بهمن ۱۴۴۲ است...تفریبا یک ماه و نیم مانده به نوروز ۱۴۴۳...احتمالا من و خیلی از شماها زنده نیستیم...نمی‌دانیم ترند زمستان آن سال چیست؟نمی‌دانیم موزیک وایرال شده کدام است؟نمی‌دانیم چه سریال‌هایی پربیننده است.نمی‌دانیم زمستانش سوز داشته یا مثل امسال بی‌بخار و ولرم گذشته است.نمی‌توانیم لیست تورهای گران و ارزان نوروزی را چک کنیم..احتمالا آن عمه‌ای که هر سال می‌خواستیم برویم بهش سرکشی کنیم هم مرده..مادر و پدر و دوستانمان هم...عشق‌مان حتی...نوه و نتیجه‌مان را که امسال دنیا می‌آیند ندیده‌ایم...قرار نیست برویم خرید هفت‌سین...قرار نیست بابت خانه‌تکانی غر بزنیم...قرار نیست زنگ بزنیم به آن فلانیکه هنوز بعد سال ها به ما بدهکار است بلکه پولمان زنده شد...خانه‌مان یا رمبیده یا افتاده دست غریبه‌ها...رخت و لباس‌هامان را داده‌اند به نیازمندان یا ریخته‌اند دور...بالش محبوبمان را سوزانده‌اندو ریال به ریالی را که به جان کندن جمع کرده‌ایم بین خودشان تقسیم کرده‌اندو بعد هم گفته‌اند ای بابا با این پول‌ها که دردی دوا نمی‌شود...زمستان ۱۴۴۲ است و ما بی آنکه خیلی کارها را کرده باشیم مرده ایم...بی آنکه بخشیده باشیم...بی‌آنکه عاشقی کرده باشیم...بی آنکه دنیا را دیده باشیم...بی آنکه زندگی را مصرف کرده باشیم،زندگی مصرف‌مان کرده است‌...به همین راحتی...امروز یازده بهمن ۱۴۰۲ است...ما هنوز فرصت داریم...به قول خارجی‌های یا use it یا lose it...نتیجه بسته به انتخاب ماست وقتی بین چرخ‌دنده‌های روزگار استخوان‌هامان خرد می‌شود...پس لطفا عاشق شوید،ببخشید،بخندید،بگردید،ببینید،بشنوید،بیازماییدو هیچ چیزی را به بعد موکول نکنید..کسی چه می‌داند بعد هر کدام ما چقدر اعتبار دارد...تقاص عمرتان را ا دلتنگی های شاه احساسات...
ما را در سایت دلتنگی های شاه احساسات دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4gharibe64smsa بازدید : 34 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1402 ساعت: 13:45

علیرضا فغانی‬ بازیکن عراقی رابه دلیل وقت‌کشی افراطی و تحریک‌آمیزدر شادی پس از گل با دادن کارت زرد دوم، اخراج کرد...فدراسیون‌های فوتبال عراق و برخی کشورهای عربدر حمایت از بازیکن اخراجی و تیم عراق به AFC شکایت کردند...و اما بیانیه‌‌‌ی AFC :"ایمن حسین پس از به ثمر رساندن گل در دقیقه ۷۵شروع مجدد بازی رابیش از حد به تاخیر انداخت...در جریان بازی داور سه بار به ایمن حسین اخطار جدی دادتا در نهایت کارت زرد دوم را به او نشان داد...تشخیص هیات داوران این است که تصميم صحیح داور بوده است"...رسانه‌های جهان عرب با هیاهوی بسیاربا چاشنی ایران‌ستیزی و تحقیر ایرانیان گفتندکه اخراج بازیکن عراقی ناجوانمردانه بوده است...راستش مدتی است به این مفهوم فکر می‌کنم:جوانمردی...در تعریف جوانمردی آمده:"یکی از صفات پسندیده‌ی آدمی مانند درست‌قولیو راست‌گویی و پاک‌نظری و بامرام بودن"...به نظر می‌آید جوانمردی یک صفت باشد اما چنین نیست،جوانمردی مجموعه‌ای‌ست از اخلاق پسندیده‌ی آدمی...مفهوم صفاتی مانند شجاعت و راست‌گویی سرراست و روشن استاما اگر از کسی بپرسیم جوانمردی دقیقا چیستتذکر نمی‌تواند یک صفت معادل آن بگذارد...معادل عربی جوانمردی،فتوت است...کتاب‌های بسیاری در دایره‌ی فرهنگ نگاشته شده با عنوان فتوت‌نامه...به جهت علاقه به آیینِ فتوت،تقریبا مشهورترین‌های این موضوع مورد علاقه‌ام را خوانده‌ام...از جمله مهم‌ترین‌ها کتاب فتوت‌نامه‌ی سلطانی اثر واعظ کشفی بود...از آن متن اگر چکیده‌اش را از من بخواهید؛باید بگویم دریافتم جوانمردی بیش از آنکه یک صفت باشد،یک هنر است:هنر تصمیم‌گیری درست در شرایط نادرست...هنر برقراری برابری در شرایط نابرابر...هنر گفتن راست در شرایط ناراست...واعظ کشفی در کتابش بارها و بارها اشاره می‌کندبه دلتنگی های شاه احساسات...
ما را در سایت دلتنگی های شاه احساسات دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4gharibe64smsa بازدید : 34 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1402 ساعت: 13:45

من اصلاً به این چیزها فکر نمی‌کردم...فکرم جای دیگری بود...فکرم تماماً مخصوص به شب برمی‌خوردو انگار که موج‌های بی‌قرار دریا باشد،به خودم برمی‌گشت دوباره...شب به من برمی‌گشت و من به شب...موج جنون بود که می‌ریخت توی ساحل غم،ساحل شب...شب برای من بود تماماً:با تنوین عربی یا با نون فارسی،اللیل یا شب،هر دو،به هر زبانی، مخصوص من بود...مخصوص سعدی که معلوم است شب‌باز‌ حرفه‌ای بوده برای خودش:شبِ تو روز دیگران باشدیاسر آن ندارد امشب که برآید آفتابی..چه خیال‌هایی که رفت‌وآمد داشته از تونل ذهن سعدی بی‌خواب،که آفتاب بوده است در شبستان شاعر...شعرش را به تاریکی شب و روشنی ستاره‌ها پیوند می‌زده...اسیر شب بوده مثل عباس صفاری،مثل جوهر در آب،مثل قطار‌ کم‌سرعت فکرهای من که در هر واگن و هر کوپه‌اش،ماجراهای وحشتناکی در جریان است...من اصلاً دنبال ماجرا نبودم،آخرش این بود که ماجراهای سندباد را دنبال کنم در دوران طفلکی...سندباد! این دیگر چه ماجرایی بود؟چه شبی از آن هزارویک‌شب لعنتی؟تماماً سیاه بود و نمی‌شد مسیر سبز را پیدا کرد...دانه‌های درشت اشک از چشمانجان کافی پرتاب می‌شد بیرونکه هر کدام برای خودش میان ستاره ای بود در آن غوغای ستارگان.‌..من اصلاً دنبال به گریه‌انداختن کسی نبودم،تماماً گریه بودم خودم و رضایت نداشتمیک قطره‌ی اشک بی‌خود‌وبی‌جهت بیفتد از چشم کسی...رد اشک را از چشم‌های جان کافی گرفتمو رسیدم به زندانی مهجور در گوشه‌ای گوشه‌گیر.‌..صدای یک جان کافی با قدوقامت بلند می‌آمد که با پاهاش می‌خندید و می‌خواند:ما که سوختیم و پروانه نداریم چه کنیم؟!همه‌چیز سوخته بود آن‌جا،آن‌جا که با نشانه‌گذاری اشک‌های جان کافی پیدا کرده بودم...همه‌چیز،همه‌کس،گُل‌ها،پروانه‌ها،اشک‌ها حتا سوخته بودند...پاسوز شد جوان‌ دلتنگی های شاه احساسات...
ما را در سایت دلتنگی های شاه احساسات دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4gharibe64smsa بازدید : 32 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1402 ساعت: 13:45

در طول این سی و اندی سالی که زیسته ام،بسیار دیده ام آدم های باهوش و توانمندیکه نداری و بی پولی چنان ذهن و روانشان را پاشیده بودکه پخمه و خنگ به نظر می آمدند...هراس از آینده،حواس آنها به حال را پرت می کندو مجال خلاقیت را از آنها می گیرد...وقتی بدبختی تداوم دارد، تمرکز نمی ماند...فقر، فخر آدم را فرو می ریزد و عزم و عزتش را علیل می کند...لیلا درباره برادرانش درست می گوید:"بی پولی اعتماد به نفس آدمها را می گیره، خنگ به نظر میان"...مشکل لزوما و همیشه تنبلی نیست،رنج تحقیری است که ذهن رنجور را کُند می کند و گاه از کار می اندازد...آنکه منگ مصائب خویش است،خنگ به نظر می رسد و آنکه سفره اش بی رونق است،احمق می شود که رنج حقارت،هوش و فراست آدمی را می کاهد و ذهن را فرسوده می کند...پریشانی که از حد بگذرد، هوشمندی دشوار می شود...حتی نه دغدغه که گاه مشغله زیادی هم دلیل این معناست...آنها که در پیچ و خم های زندگی گرفتارند، گیج می زنند!...این گیجی از کم هوشی نیست،از سرگیجه سرخوردگی هاست...آنقدر زخم بر دلشان نشسته که زکاوت از ذهنشان پریده...آنها را نمی توان به چوپ سرکوفت نواختکه گاهی خودکرده را هم تقصیر نیست...گرچه به پشتکار خویش تکیه زدن در دل پلشتی ها،زیباترین شکوه اراده استاما وقتی راه خودشکوفایی بسته می شود،خودویرانگری از راه می رسد...باید در این موقعیت قرار گرفت تا فهمید چه مرز باریکی بین روشنایی و تاریکی در وضعیت استیصال برقرار است...هیچ سخن حکیمانه و توصیه روانشناسانه و گزاره های انگیزشیو کلمات قصار فرمایشی نمی تواند نسخه نامنسوخو شیوه محتوم موفقیت انسان ها باشد...هزار باده ناخورده و باد ناخوانده در رگ زندگی و جامعه جاریستکه بر جریان زیستن تاثیر می گذاردکه گاهی اراده را به اداره آن راهی نی دلتنگی های شاه احساسات...
ما را در سایت دلتنگی های شاه احساسات دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4gharibe64smsa بازدید : 68 تاريخ : چهارشنبه 30 فروردين 1402 ساعت: 15:24